خندیدی و خندیدم و خندیدی و خندید

آن چشم که می دید

خندیدی و زنجیره خندان لبت را

جادوی شبت را

با چشمک و با بذله به من بذل نمودی

گفتی که به زودی.

فصلی از فاصله ها باز شود در دل تقویم

یکی غین، یکی میم

آن قدر که دیگر همه را یار ببینی

جز یار نبینی

می آورَدَت در بَرم اما، به دف و نی

اما تو مگو کِی؟

شرط آن است صبورانه وفادار بمانی

از عشق بخوانی

 

خندیدم و گرییدم و خندیدم و گریان

وا ماندم و حیران

لبریز زِ احساسم و هر دم فورانم

من از که بخوانم؟

روی گرداندی و با ناز سپردی به دل باد

(ای خانه ات آباد)

آن خاطره و عشق و هیاهوی سرم را  

خونین جگرم را

ای کاش بمانی و بمانی و بمانی.

آه از تو جوانی!

 

از بارش اشکم شده سیلاب پدیدار

تا وعده ی دیدار

گرییدم و خندیدی و خندید به تردید

من، در پی امّید

 

---------------------------------


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها